- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
نـدیـده غــیـر خــدا اول زمــانـش را نـرفـتـه غـیـر نبی اوج آسـمانـش را به خاک بوسی این خانه دلخوشیم، از ما خـدا کـنـد که نـگـیـرنـد آسـتـانش را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت پدر
بغض کرده چشمهایم از نگاهت بیشتر غربتت امشب شده هی سد راهم بیشتر بوی مـادر میدهد امشب تمام خـانهام چـادرم؛ سـجـادهام؛ شال سیاهـم بیشتر میشود امشب بمانی پیش چشم دخترت باشی از امشب پدر پشت وپناهم بیشتر کوفه از اول سر نـاسـازگاری میزند میشود آخر همین جا قتله گاهم بیشتر راستی با بغچۀ مادر چه کاری داشتی یا که من میترسم و در اشتباهم بیشتر بغض های مجـتبی آخر بهم میریزدم اشک چـشمان حـسینت آه آهـم بیـشتر
: امتیاز
|
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
آن شب دوباره رفت پشت در به هم ریخت با روضههای حضرت مادر به هم ریخت آیات کـوثـر را فـراوان خواند آن شب از اول شب ساقی کـوثر به هم ریخت قــلابــۀ در چــنــگ زد بـــر دامـن او با یاد مـیخ در یـل خـیـبر به هم ریخت مـحـراب را آمـادۀ مـعــراج خـود دیـد با دیدن اشک علی منـبر به هم ریخت جوری به فرق مرتضی شمشیر زد که با ضربۀ سنگین ظالم سر به هم ریخت آه از نــهــاد جــبــرئــیـل آنـجـا درآمـد ارکان هستی در غم حیدر به هم ریخت از نــالــۀ فُــزت و رب الـکــعــبــۀ او عرش خدا همراه پیغمبر به هم ریخت با آنکـه حـیـدر گـفت دستم را نگـیـرید با دیدن رنگ رخش دختر به هم ریخت
: امتیاز
|
مدح و شهادت مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام
دریـا شدی و در غـم دریـا گـریـستی هر شب به یـاد مـاتـم زهـرا گریستی سی سال زندگی تو اینگونه طی شده یا غصه خوردی از غم او یا گریستی سی سال بعد فاطمه کم نیست یا علی سی سـال بعـد فـاطـمه تـنهـا گریستی نهج البلاغه شرح نمیخواست بیش از این گـفـتی و گـفـتی آخـرش اما گـریستی آن اشکهـای ریخـتـه دُرِّ نجـف شـدند آب روان شـدنـد هـمـه تـا گـریـسـتـی بوسه زدی به دست عـلـمدار کـربـلا شایـد که از خـجـالـت سـقّـا گـریـستی مـرهـم نداشت طاقت زخـم سر تو را امـا تو در مـصـیبت سـرها گـریستی گـفـتی تـمـام واقـعـهها را که عـاقـبت زینب اسیـر میشـود، ایـنجا گریستی از مـاتم تو عـرش خـدا گـریه میکند امـا تـو بـر مـصیب زهـرا گـریـستی
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها قبل از شهادت
رها از رنج هجران و غم دنیا شدم زهرا سرم بشکست و غرق خون ز سر تا پا شدم زهرا میان سجدهام وا شد گره از کار و بارِ من نبودی تا ببینی از فراغت، تا شدم زهرا اگر چه بودهام روزی یگانه فاتح خیبر پُر از آه و غم و نجوای یا زهرا شدم زهرا یتیمان را شریک غصه و سختی اگر بودم دلیل گریههای عـترت طاها شدم زهرا حسین و مجتبی را یک طرف همنالهام اما ز یکسو همنوا با دختری تنها شدم زهرا به یاری حسینت ساقی لب تشنه آوردم مـنم سـاقی و مداح لب سقا شدم زهـرا پُر از دلشوره در این کوفه و این کوفیانم لیک به حال احتزار از فکر عاشورا شدم زهرا در اینجا خیمهای دارم کنارم باغی از گلها ولی گریان سیلی بر رخ گلها شدم زهرا دمی شادم که میبینم رخ دردانه دلدارم دمی هم غصهدارِ زینب کبرا شدم زهرا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت پدر
امشب نمیشد مات چشمان تو باشم مـات نـگـاه تـو پـریـشـان تو بـاشـم بغضم گرفته بوی مادر میدهی باز انـگـار بـایـد سـوگ پـنهـان تو باشم حال و هوایت فرق کرده دست بردار با من بـمان تا بـاز مهـمـان تو باشم باش و تـمام لحـظهها را دیـدنی کن بگذار عمری سر به دامان تو باشم با بغـچۀ مـادر چـرا سرگـرم بودی انگـار بـاید اشـک سـوزان تو باشم مگذار تا در کوفه سرگردان بگردم بگـذار تا مهـمـان چـشـمان تو باشم من دخترم دختر همیشه عشق باباست مثل هـمـیشه خـواسـتم جان تو باشم بابا دوبـاره بغـض کرده چـشـمهایم غربت کویرت کرده باران تو باشم؟
: امتیاز
|
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
کمی نان و نمک خورد و همین شد سهمِ افطارش نمک میخورد بر زخم دلِ از زخم سرشارش گلویش بود اسیرِ استخوان و خار در چشمش لبش را میگَزید از دردهای «حیدر آزارش» برای دلخوشی دخترش لبخند بر لب داشت نگاهش غرق غم بود و لبش میکرد انکارش فقط «انا الیه الراجعون» میگفت با گریه شبی که با همه شبها تفاوت داشت اذکارش نگاهش سمت بالا بود و اشکش بر زمین اما تمام آسمان را خیس کرد از گریه؛ رگبارش خلاصه تا سحر بیتاب بود و شوق رفتن داشت پدر بی اعتنا به نالۀ «بابا بمان» میرفت تمام «اشهد انَّ علی» سمت اذان میرفت کلونِ دربِ خانه دست بر دامان او میشد زمین هم التماسش کرد، اما آسمان میرفت شکوه قـامتش زیر فشار بار غـم خم شد ولی سوی عزیزِ قدکمانش قدکمان میرفت هوای کوچۀ پشت سرش میشد زمستانی که از جسم زمین با هر قدم انگار، جان میرفت جناب بهترین خلق خدا روی زمین و عرش به مهمانیِ شوم بدترینِ مردمان میرفت همینکه قـبلۀ سیـارِ کعـبه رفـت تا مسجد همان لحظه که محراب اتفاقی را خبر میداد علی «فزت و رب الکعبه»اش را داشت سر میداد به دست قاتلش رقصید شمشیری پُر از کینه چه شمشیری که سرتاپاش بوی میخ در میداد نگاه غـرق خـونِ ماه نخـلـسـتانیِ کـوفـه خـبر از اتـفاق تـازۀ «شقالقـمر» میداد زمین لرزید و ارکان هدایت هم ترک برداشت پدر وقتی که میلرزید و تکیه بر پسر میداد برای دیدن یارش؛ خودش را خوب زیبا کرد محاسن را خضاب از سرخیِ خون جگر میداد و بـا اِعـرابهـای خـونـیِ آیـات قـرآنـی
: امتیاز
|
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
وقتی مَلک شیـون به دنیای سحر زد اشک فلق مثل شـفـق از دیده سر زد فـریـاد ارکان الهدا پـیـچـید در عرش طوری که زهرا ناله از سوز جگر زد بـا ضـربـۀ تــیـغ نـفـاق انـگـار پـایـی یک بار دیگر ضربهها به قلب در زد آلـوده بر زهـر جـهـالـت بود شمشیر آن جهل افزون تر امامت را شرر زد از حصر خار و استخوان آسوده میشد در حالت سجده قفس بگشود و پر زد چشمی که قبل از آفتاب صبح باز است پلکی به مِهر شهر خود با چشم تر زد دخـتـر سر بابا به دامـانـش گـرفت و گـلـبوسه بر گل زخم رخسار پدر زد چندین ستاره نوحهخوان شمس بودند در گوشهای از خانه بر سینه قمر زد آمـد بـه اسـتـقـبـال، کـوثـر از سُـرادق وقـتی که سـاقی پای در راه سفـر زد در روز عاشورا حسینش از علی گفت دشمن به گـودال با قـوای بیـشـتر زد
: امتیاز
|
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
مهمانِ دختر است علی، جز نمک نخورد یک ظرف شیر بود ولی جز نمک نخورد دختر به گریه گـفت که مهمانِ من مرو شالش گرفت حـلـقۀ در: جـانِ من مـرو پیـشِ یـتـیـمها پـدری سـر به زیـر رفت این بارِ آخر است که با ظرف شیر رفت مسجد رسـید روضـۀ خود را به پا کُـنَد مـسـجـد رسـیـد قـاتـل خود را صدا کـند تا ضربه خورد بُغضِ پریشانیاش شکست تا ضربه خورد صفحۀ پیشانیاش شکست جبریل پیـشِ ضربۀ او شهـپـرش گرفت از بس شدید بود که زهرا سرش گرفت اُفـتـاده است بر رویِ سجـاده پـیـکـرش اُفـتـاده مـثـلِ فـاطـمـهاش وای با سـرش محراب غـرق آتـش و سیـلی و دود شد سر ضربه خورد گوشۀ چشمش کبود شد خَم شد گمان کنم که به دیوار خورده است شاید به پهلویش نوکِ مسمار خورده است خون میچکید از سر و روی و محاسنش زهـرا رسیده بود، در آغـوش محـسـنش رویِ عــبـای سـرخ ولی خـانـه میرود چـشم انـتـظـار دارد عـلی خـانه میرود آهــسـتــه گـفـت آه عـبـا را رهــا کـنـیـد زیـنـب دَمِ در است؛ مـرا رویِ پا کـنـیـد ماندم حسن که زیر بغـلهاش را گرفت یا باز چـشـم زیـنـب کـبـراش را گـرفت ایـنـبــار شُـکــر کـه زیـنـب عـبـا نــدیـد ایـنــبــار شـکــر کــه او بــوریــا نــدیـد
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیه السلام قبل از شهادت
یادش بخـیر شهـر و دیـاری که داشتم بـاغ فـدک نه، بـاغ بـهـاری که داشـتم بـا فـاطـمـه اسـیـر غـریـبی نـمـیشـدم یـادش بخـیر دلـبـر و یـاری که داشتم زهـرا یـگـانـه بـود و برایم قـرار بود یادش بخـیـر تاب و قـراری که داشتم آئــیــنـۀ جـــمـال خــداونــدگــار بــود یـادش بـخـیـر آیــنـه داری کـه داشـتم با این همه، میان همان کوچههای تنگ بشکست آن غرور و عیاری که داشتم دسـتـی پـلــیـد آمـد و بـا تــازیــانـهاش از من گـرفت دار و نـداری که داشتم بسکه رمـق ز فـاطـمهام تـازیـانه برد افـتاد روی خـاک، نـگـاری که داشـتم پر زد پرستوی من و از آشیـانه رفت من ماندم و همان دل زاری که داشتم اشک من و حسین و حسن بود نیمه شب شمع و چـراغ خاک مزاری که داشتم ای چاه کوفه، فـاطمه را بیهـوا زدند پیـش حسن میان هـمان کـوچهها زدند
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امیرالمؤمنین علی علیه السلام
به چاه میرود آنکس که رفت از بیراه علی است راه و شبم را علی است آری ماه به چاه گفت و غمش را به سینۀ او ریخت علی نداشت مگر یار دیگری جز چاه علی نه گریه نه افسوس، یار میخواهد ندید از من و امثـال ما به غـیـر از آه چه بیحیاست کسی که بگوید از حیدر ولی دروغ بـبـندد به حضرتش گهگاه بگو که روزۀ باطـل گرفـته مردی که دروغ بـسـتـه بـه قـول عـلـی ولـی اللّه بگو به هر که نفـهـمـیـده بیعـت او را غـدیـر را بشـنـاسد به عـادَ مَـن عـاداه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با بابا
ای که از صورت خونین تو غم ریخته است با تماشای تو یکـباره دلـم ریخته است چـه بـه روز سـر تو آمـده آخــر بـابـا سرت از ضربۀ شمشیر به هم ریخته است دل محراب شكست از سر بشكستۀ تو از همه بام و بَرِ شهر اَلَـم ریخته است رنگ رخسارهات اینگونه حكایت كرده تیغ بر جام سرت زهر ستم ریخته است دخترت کاش بـمـیرد که نـبـیند هرگز خون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است مـادرم آمـده بـالای سـرت با زحـمـت اشک بر زخم تو با قامت خم ریخته است من در این فرق دو تا دیدهام آن دم را كه خون هجده گل من در پی هم ریخته است کـربـلا زنـده شـده در نـظرم میبـیـنم ترس دشمن که پس از صاحب علم ریخته است تا که تـاراج کـنـد خـیـمـۀ طفـلانت را قبل آتش زدنِ آن به حرم ریخته است
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیه السلام با حضرت زینب
دلم دریـائی از غـمهای بـسیار غم غـربت، غـم داغ و غـم یار من از روز ازل مـظلـوم بودم ز حق خـویشـتن محـروم بودم هم از اهـل مـدیـنـه ظـلـم دیدم هم از این کوفیان طعـنه شنیدم دلم سوزان بـسان آفـتـاب است سلامم بین مردم بیجواب است از آن روزی که بیزهرا شدم من در این عالم تک وتنها شدم من خدا داند که زهرا جان من بود به درد بیکسی درمان من بود ولی از او فقط یک شکوه دارم به سینه غصهای ناگـفـته دارم تو که تـنهـائـیـم را دیـده بودی مرا ایکاش با خود بُرده بودی ز دنـیـا سوی جنّت رهـسـپارم که تنها با اجل یک حرف دارم اجل فارغ ز رنج و محـنتم کن ز دیـدارمـغـیــره راحـتــم کـن اگر زینب گـذارت کـوفه افـتاد به بازار و میـان کـوچه افـتـاد بدان معنای نام کوفه ننگ است پذیرائیشان با خاک و سنگ است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام
بابا بمان که هـستی زینب فـدای تو گـویـا نـوشـتهاند شـهـادت برای تو مـانـنـد روز آخـر مـادر شـدی پـدر قالب تهی مکن که نـبـینم عـزای تو گویا جواب کرده طبـیبت حسین را مخفی کند ولی ز هـمه مجـتـبای تو دارد عجیب این دل من شور میزند این کاسههـای شیر نبـاشد دوای تو انـگـار اعـتـمـاد نـدارم به کـوفـیـان گرچه نشـسـتهاند یتـیـمـان بپـای تو گه گاه میرسد خبری از نگاهـشان عـهـد تـو را وفا نکـنـد بیوفـای تو شـبهـا که آمدی به در خـانههای ما آیـد تـلافیاش به سـرِ بـچـههـای تو بسپار خوب چهـره ما را بخاطرت با زینـبت حساب شود مـاجـرای تو حالا قـرار ما سرِ دروازههای شهر سنگ است و اهل بیت تو و ابتلای تو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام
تا صبح گردِ بـسـترت آرام میپـرم شاید بـمـانی در بَـرِ من سایـۀ سـرم شد قـسـمتم دوباره پـرستـاریَت کنم بابا بگویم و تو بگویی که دخترم… از بس که قطره قطرۀ خونات گرفتهام خون لخته بسته است تمامیِ معجرم
شُکرِ خـدا که خـونِ سَرَت بنـد آمده دیـدی چه کرد چـادر خـاکی مـادرم
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیه السلام با حضرت زینب
فَـرقِ مـرا تو طـاقـتِ دیــدن نـداشـتـى هِـجـده سَرِ بُـریـده بـبـیـنى چه میکُنى اینجا همه به گـریۀ تو گـریه میکُـنـند خَـنده به اَشک دیده ببـینى چه میکُنى خون ریزد از شِکافِ سَرَم خونجگرشدى جسمى به خون طپیده ببینى چه میکُنی وقتى که میرسد، زِشَریعه، حُسین را با قـامَـتـى خَـمـیـده بـبـینى چه میکُنى من پیکرم به غـیـرِ سَرَم لطمهاى ندید جسمى به خاک، دَریده ببینى چه میکُنی طـفـلانِ در بِــدر بـه بــیـابـانِ کـربــلا چون آهـوىِ رَمـیـده ببینى چه میکُنى یک ضَربه زَد به فرقِ سرم راحتم نمود تو قَـتلِ صبر، دیده؟ ببینى چه میکُنى
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام
کوچه در کوچه دلم ریخته بر دور و برت چقدر خون جگر میرود از فرق سرت نـالـۀ سـوخـتـۀ فـزت و رب الـکـعـبـه پرده برداشته از راز دل خون جگرت چشمت از ضربه شمشیر چه کم سو شده است مثل مادر شده دیگر به خدا چـشم تَرَت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
ندارد قـلـبـش آرام و شکـیـبـی به لب دارد عجب أمن یجـیـبی چه کردی با دل پُـر درد مولا غریبی، ای غریبی، ای غریبی ****************** غمش هر دیده را خونبار میکرد اگر یاد از در و دیوار میکرد بـراى خـاطـر زخـم دلـش بود که با نان و نمک افطار میکرد ****************** اسیر رنج و غربت بود یک عمر دلش لبریز حسرت بود یک عمر على حاجتروا شد امشب ای تیغ که بیتاب شهادت بود یک عمر ****************** دل عـالـم از انـدوهـت لـبـالـب نگـاهـی کن به بیتـابـی زینب تمام شهر دلـتـنگ است مـولا! بخوان مولای یا مولای امشب
: امتیاز
|
مناجات شب قدری و شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
ای خـدا، ای بینیاز چاره ساز بـارالـهــا، خــالـق بـنـده نــواز ای کریم ذوالعطا و فضل و جود ای به سمتت کلَّ شیٍ فیالسجود ای مـنـاجات شب شـبگـردها هـمـنـشـیـن مـهــربـان دردهـا ای نـوای بـینـوایـان، ای الـه روسیاهـم، روسیاهـم، روسیاه روسیـاهـم ای کـریم دستگـیـر دست خـالـی آمدم، دستم بگـیر دست خـالی آمدم ای جان پـناه کوله باری دارم از جرم و گناه هـیچ میدانی چـرا دورم ز تو سالـهـای سـال مهـجـورم ز تو نفس با ابـلـیـس تا همدست شد بـنـدۀ تو از گـنـاهان مست شد هی گـنه پشت گـنه پـشت گـنه پیـش تو وا شد دگر مشت گنه یارب امشب جرم و عصیانم ببخش من پـشیـمانم، پشیـمانم بـبخـش تا که با جـرم و گـنـه آمیـخـتم آبـرویـی از امـامــم ریــخــتـم از من آلــوده دامـن هـر گـنـاه خنجری شد بر دلش بنشست، آه! یـوسف زهـرا بـبـین چـاه مـرا بـشـنـو از چـاه گـنــه، آه مــرا گوشه چشمی کن به من، آقای من سیّدی، یابن الحسن، مولای من بـا دعـای آتـشـیـنـت کـار کـن بـهـر این آلـوده استـغـفـار کـن ای پناه انس و جان، صاحب زمان الامان و الامان، صاحب زمان ماه، ماه روزه داری و دعاست شب شب قدر و دل من در کجاست؟! شب شب قدر و ز اشکم منجلیست من دلم در کوفه همراه علیست کـوفه امشب با دلـم بـد تا نکن خون به قلب دختر زهـرا نکن آی کـوفـه! دخـتـر خـیـرالـنّـسا امشـبـی شد میـزبـان مـرتضی بـود از افـطـار تا وقت سـحـر مـیـهـمـان دخـتـر زهــرا پــدر آفـتــابـی مــیـهــمـان مــاه شـد اُمّ کـلـثـوم سـفـره دار شـاه شد آن امام مـهـربانِ سـاده زیست سفـرۀ افطار را دید و گریست در دلـش انـگـار یـاد یـار کرد باز با نان و نمک افـطار کرد در دلـش آشوب بود و زمزمه بارها گفت:«ادرکـینی فاطمه» شد دل دختر دوباره غرق خون تا شـنـیـد «انّـا الیه راجـعـون» شد سحر، حیدر کمر را بست باز تا رود مسجد به محراب نماز میشنـیـد از دربها، دیـوارها از لب مـرغان، لب مسـمارها امشب ای شیر خدا، مسجد نرو! مرتضی ای مرتضی! مسجد نرو! حـیـدر اما راهـی کـوچه شد و با دلی شـیـدا به مسـجـد آمد و خویش را آماده بـهـر یار کرد قاتلش را هم خودش بیدار کرد سمت کـعـبه، کـعـبۀ اهـل نیاز گـفت اذان و شد مهـیـاّی نماز تا که او را دشمنش در سجده دید ناگهان شمشیر جهلش را کشید ابن مـلـجـم آن لـعـیـن بـیحـیا ضربـتـی زد بر سر شیـر خدا بــاز قـلـب آفــریــنـش آب شد مقـتـل شـیـر خـدا محـراب شد نالۀ محـراب را مسجد شنفـت مرتضی فُزتُ وربّ الکعبه گفت قد قتل، از عرش میآمد بگوش نالـۀ جـبـریـل آمد در خروش: اهل عالم! رشته شد ارکان دین کُـشته شد دیگر امیـرالمؤمنین مجتبی این را شنید و دلپریش باز هم در کوچهها افـتاد پیـش صبحدم در پیش چشمش تار شد گـفـت داغ مـادرم تـکـرار شد وای از وقـتی که شـاه کـربـلا دیـد غـرق خون سر شیـر خدا آه از چـشـمـان بر در دوخـتـه دخـتـری در داغ مادر سوخته دیـد وقـتـی دخـتـر شـیــر خـدا مرتضی را غرق خون با مجتبا از سویـدای جگـر آهـی کـشید گفت یارب باز فصل غم رسید داغ روی داغ، یارب صبر ده بـر دل بـریان زینب صبـر ده دلخوشیهایم همه رفته ز دست از برایم دو برادر مانـده است آه اگر یک روز از غم تا شوم بیحسین و بیحسن، تنها شوم آه اگر روزی به صحرایی عجیب بیبرادر گردم و گردم غریب آه اگر در قتلگه با شور و شین بین قـاتـلها شود تـنهـا حـسین آه اگر بر حنجرش خنجر رود از تنش بر روی نیزه سر رود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
ذکـر عُـلـوّ عـالـی اعـلا بُـوَد عـلـی وجـه خـدای والـی والا بُـوَد عـلــی بیـش از همه شناسد اگر راه آسمان زیبـاتـرین نـشـانه ز بالا بُـوَد عـلی با آن همه کمال و مقام از خدای عشق زخـمی طعـن مردم دنـیا بُـوَد عـلی در کوفه و مدینه کسی یاریش نکرد سـردار بیسـپـاه و تـوانا بُـوَد عـلی تنها کسی که یاری او کرده فاطمه ست از بس غریب و وارث طاها بُوَد علی از چاه کوفه حال غریبی او بپـرس تا گویدت چگونه به نجـوا بُوَد علی صدها سلام او که جوابی به خود ندید بوده نشان این که چه تنها بُوَد علی فُزت و ربّ او ز رهایی نشانه داشت یعنی که سوی جنّت اعلی بُوَد علی قلبش مدینه بود و سرش زخم کوفه دید یعنی که کشتۀ غـم آن جا بُـوَد علی بر قلب من که ذکر علی نقش بسته است تنهـا صدای سیـنـۀ شـیـدا بُـوَد علی گر سینه را شکافی و قلبم کنی نظر با هر تـپـش نـدای دل ما بُـوَد عـلی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
کـوفـه ایـنـجـا نـشـسـتـه در گـذرش رو به شـب مـیرود چـرا سحـرش کـوچـه در کـوچـه زود مـیپـیـچــد در دهــنهــا مـصـیـبـت خــبـــرش حـجـم داغـش ز صورتش پیـداست خون دل میخورد مگر جگرش..؟ عــاشــقــان بــا هـم انـد، مـیریــزد خــون پـهـلـوی فـاطـمـه ز ســرش همۀ گـریـههـا ز خـوشـحـالی است هـمچـنـان خـالی است دور و برش حــکـــم داغ بــــرادران اسـت ایـن مصطـفـی هم شکـسـته شد کـمرش در و دیــوار خــوب مـیفـهــمــنــد آنـچـه را کـه گـذشـتـه از نـظــرش مــثــل ابـــر بــهـــار مــیگـــریـــد بــه لـب چــاک خــوردۀ پـــســرش زیـنــبــش را اســیـــر مــیبــیــنــد آن زمـانـی که نـیـست بال و پـرش چـیـسـت غــیــر از آسـتــیـن پــاره زیــر بــاران سـنــگ هـا سـپــرش دَخَـلَـت زینب و عـلـی ابن زیاد… خـورد از روی نـی زمـین قـمـرش
: امتیاز
|